در مرام ما بی وفایی نبود مکتب ما نارفیق نمیشناخت در قانون نگاهمان حرفهای سرد نبود در لبخند هایمان هیچ خنجری ضربه نمیزد. تو خودت خوب میدانی چشمهایمان آلوده به هوس نبود و دستهایمان گل بی اجازه نمی چید و قلبهایمان به خطا نمی تپید و پاهایمان به بیراهه نمیرفت. تو بهتر میدانی که در رسم ما قلبی را اسیر کردن و نگاهی را به شرم نشاندن و اشکی را روانه ساختن و بعد به سادگی رها کردن و پا روی باید ها نهادن جایی نداشت پس چرا همه ی احساس ها را خفه کردی ؟؟؟؟ تو به چه جراتی به احساساتم شک کردی؟؟؟ چطور توانستی رهایم کنی ؟؟؟ من چه میتوانم انجام دهم غیر از رفتن ….. غیر از گذشتن……. من قادر نیستم تو را……….. هیچ راهی نیست جز فراموشی……. چون در مرام ما انتقام هم جایی ندارد…………..
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |